نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی



 

1. آشتی تدریجی و آهسته

در واقع بسیاری از موضوع‌ها و مسائلی که فیلسوف معاصر تاریخ شاید به بررسی آنها علاقه‌مند باشد در گذشته، طرح شده‌اند. نکته‌ی چندان جدیدی درباره‌ی مسائل عینیت، علیت، نسبیت، تبیین یا قوانین در تاریخ وجود ندارد. در سال 1959 ویراستار یک کتاب در برگیرنده‌ی گلچینی از آثار سده‌ی بیستمی درباره‌ی تاریخ می‌نویسد که "ملاحظات فلسفی راجع به تاریخ در طول سده‌ی هجدهم و نوزدهم هنوز، در کل، نسبت به آثار نوشته شده در سده‌ی بیستم برتر هستند، (Meyerhoff,1959,p.v). ولی هر چه او گفته باشد، چنین ادعایی امروز، محل تردید است و سودمندتر خواهد بود تا برخی دگرگونی‌های شکل گرفته در رهیافت و نگرش به این موضوع‌ها در نیمه‌ی دوم سده‌ی بیستم را بیان کنیم.(2)
اول، باید یادآور شوم که، دست کم در دنیای انگلیسی زبان، نکات و آرای فلسفی درباره‌ی تاریخ را معمولاً مورخین بیان می‌کرده‌اند نه فلاسفه. البته این ادعا درباره‌ی فلسفه‌ی قاره‌ی اروپا که کانت، فیخته، هگل، مارکس، دیلتای، کروچه و فلاسفه‌ی دیگر سهمی عمده [در این حوزه] داشته‌اند صادق نیست. متأسفانه آرا و آثار مورخان اغلب شتاب‌زده و ناآگاهانه بوده است و اکثر آنها بر این تصور بوده‌اند که حرفه و کارشان تاریخ و تاریخ‌نگاری است و تفکر فلسفی را می‌توان به فلاسفه واگذاشت. بیشاپ استابس، مورخ برجسته‌ی سده‌های میانی، به صراحت می‌گوید که "به آنچه فلسفه‌ی تاریخ نامیده می‌شود اعتقادی ندارم، (Stubbs, 1906,p.194). جای تأسف است که استابس هیچ منتقد فلسفی ندارد تا تعصب‌های اساسی موجود در برخی آرای تاریخی او را یادآور شود؛ مانند این ادعا که "اروپای شمالی تمدن خود را مدیون کلیساست و اروپای جنوبی همه چیز حیاتی، درست و خوب خود را مدیون تأثیرات مختلف شمال"(Stubbs, 1906,p.237). تنها فایده‌ی ممکن آثار مورخان (علی رغم ملاحظات و نظرات شکاکانه‌ی اندیشمندانی مانند جی.اچ. هکستر و جی. آر. التون) این است که فلاسفه گاهی نگاهی انتقادی به آن آثار می‌کنند. البته استابس تنها مورخ معروف به بیان برخی آرا و نظرات ساده‌لوحانه نیست. جی. اچ. هکستر می‌نویسد که "جز چند برگ درباره‌ی خود ویتگنشتاین، هیچ نوشته‌ای از او نخوانده‌ام، (Hexter, 1972,p.20,no.9).، فرایندهای ذهنی خاص و معمول فیلسوف یا منتقد یا اندیشمند علم‌الاجتماع، به هر مکتبی که تعلق داشته باشد، الزاماً با فرایندهای ذهنی خاص (و ضروری) مورخ در تضاد است "و" ما می‌توانیم فلاسفه و منتقدین را رها کنیم تا به بازی‌های خود سرگرم شوند "هم، دو جمله‌ی استهزا‌آمیز از سر جفری التون هستند (Elton, 1991,pp.61-2 and 31). دوم، لازم به یادآوری است که تمایز شناخته شده میان دو معنای تاریخ (تاریخ چونان رویداد و تاریخ چونان گزارش)، نوشتن و اندیشیدن درباره‌ی این موضوع را بسیار روشن کرده است. متمایز کردن فلسفه‌ی تاریخ نظری معطوف و مشغول به تاریخ چونان رویداد از فلسفه‌ی تاریخ انتقادی معطوف و مشغول به تاریخ چونان گزارش نیز به همان اندازه سودمند و روشنگر بوده است، و سوم، می‌توانیم بگوییم که علاقه و توجه (مذکور در بالا) فلسفه‌ی متأخر به شناخت و حقیقت و زبان و معنا برای فلسفه‌ی تاریخ هم بسیار سودمند بوده است. در حالی که شاید سودمندی گرایشِ مرتبط یا بررسی تاریخ چونان نوعی علم تجربی کمتر‌ بوده است.

2. تأثیر کالینگوود

پرسش از رقیب بودن یا نبودن تاریخ و فلسفه و پرسش کلی‌تر درباره‌ی روابط و تأثیر متقابل تاریخ و فلسفه، ما را با ،آر. جی. کالینگوود که روشن‌ترین و مؤثرترین آثار انگلیسی زبان را درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ نوشته است، آشنا می‌کند (Walsh, 1967,p.48).
کالینگوود می‌نویسد که کار او در طول زندگی "در اصل تلاش برای برقراری آشتی میان فلسفه و تاریخ بوده است (Collingwood, 1944,p.54). در سال‌های آغازین سده‌ی بیستم، او، به عنوان یک دانشجو، از اینکه فلاسفه‌ی آکسفورد، تاریخ را چونان نوعی شناخت به طور کلی نادیده می‌گیرند، در شگفت شد (p.59). او پی برد که "‌آنچه آنان نظریه‌ی شناخت می‌نامند با توجهی ویژه به روش شناسی علوم طبیعی تدوین و طراحی شده است، و هر کس برای «کاربست» این نظریه در حوزه‌ی تاریخ تلاش کند، اگر از چیستی تفکر تاریخی آگاه باشد، چنین کاربستی را ناممکن خواهد یافت، (p.60). آیا امروزه هم چنین است؟ اگر یک متن درسی جدید معتبر درباره ی نظریه‌ی شناخت (Dancy, 1985) را برگزینیم، می‌بینیم که در نمایه‌ی آن نه واژه ی «تاریخ» به چشم می‌خورد نه واژه‌ی «تاریخی».
البته آنچه کالینگوود را تحت تأثیر قرار داد ضعف‌ها و کاستی‌های شناخت‌شناسی رایج آن زمان نبود بلکه این برداشت و تصور او بود که، تقریباً در طول نیم سده پیش از جنگ جهانی دوم، تفکر تاریخی چنان به سرعت پیشرفت کرده و دیدگاه خود را گسترش داده بود،که می‌شد آن را با دستاوردهای علوم طبیعی در اوایل سده‌ی هفدهم همسنجی کرد،(Collingwood, 1944,p.61). بی گمان دیدگاه او درباره‌ی پیشرفت در حوزه‌ی تاریخ 2 درست است. از آن زمان (زمانی که او این مطالب را می‌نوشت) به بعد نیز این شاخه از تاریخ با همان سرعت چشمگیر پیشرفت کرده و اگر فلسفه ی تاریخ به همان سرعت پیش نرفته است، تقصیر کالینگوود نیست. او بیشتر از هر کس دیگر، دست کم در دنیای انگلیسی زبان، برای ترغیب و تشویق تفکر انتقادی درباره‌ی تاریخ کار کرد. در سطور پایین آرا و دیدگاه‌های او را بررسی خواهیم کرد، ولی اکنون دیدگاه او را چنین خلاصه می‌کنیم: درک و فهم تاریخی، به جای روش‌های فرضیه‌ای - قیاسی علوم تجربی، به هدف و معنا متکی است؛ مفاهیمی که روش علمی را بر نمی‌تابند.

3. چالش‌گری‌های فلسفی

به دنبال انتشار آخرین کتاب کالینگوود پس از مرگ او، در دهه‌ی 40 برخی پرسش‌های فلسفی درباره‌ی تاریخ، به ویژه درباره‌ی شناخت تاریخی (‌چگونگی تحصیل، ارزیابی و سازماندهی آن) مجدداً مورد توجه و علاقه قرار گرفت. از دو تأثیر دیگر هم می‌توان یاد کرد. یکی تأثیر پوزیتیویسم منطقی بود که پس از انتشار کتاب ا. جی. آیر با عنوان زبان، حقیقت و منطق به موفقیتی چشمگیر ولی کوتاه رسید. تأثیر دیگر از این بحث و استدلال ک. گ. همپل، فیلسوف علم امریکایی ناشی شد که هر تبیینی، در تاریخ یا در علوم طبیعی، بر قوانین کلی و عام استوار است.(1) همپل بدون نام بردن از کالینگوود، دیدگاه‌های او را آشکارا نفی و رد می‌کرد. به هر حال در طول دو دهه‌ی بعدی، میزان علاقه و توجه کلی به فلسفه‌ی تاریخ بیشتر از سال‌های ما قبل جنگ بود. چنانکه آثار منتشر شده در این دوره (تقریباً از اواسط دهه‌ی 40 تا اوایل دهه‌ی 60) نشان می‌دهند، بحث‌های مورد نظر تقریباً به مسائل و پرسش‌هایی درباره‌ی شناخت و تبیین منحصر بودند. در سال 1965، فیلسوفی راجع به این جریان می‌نویسد که اخیراً "احیای علاقه و توجه به فلسفه ی تاریخ" درقالب نظریه‌ی شناخت، در واقع به دو صورت نمود یافته است: جریانی به نمایندگی مورخان حرفه‌ای، و جریان دیگری به نمایندگی فلاسفه‌ی حرفه‌ای. ولی نمایندگان این دو جریان کاملاً مستقل از یکدیگر می‌نوشتند و کار می‌کردند: "به نظر می‌رسد اجماع یا مجادله‌ای میان فلاسفه و مورخانی که درباره‌ی مسائل شناخت تاریخی می‌اندیشند وجود ندارد، (ر. ک.: Mink, 1965, in Dray (ed), 1966, p.160). با انتشار مجله‌ی تاریخ و نظریه: بررسی‌هایی درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ در ایالات متحده به سال 1961، این وضع ناگوار تا حدودی تعدیل شد. فلاسفه و مورخان می‌توانستند در دفتر این مجله همدیگر را ملاقات کنند و مجله در پر کردن شکاف میان دو رشته بسیار مؤثر بود. (3) البته، هم در هیئت تحریریه و هم در چاپ مقاله، بی‌گمان کفه‌ی فلاسفه‌ی حرفه‌ای سنگین‌تر از مورخان بود. اگر مراجعات را ملاک قرار دهیم، تا به امروز شمار مورخان خواننده ی این مجله ناچیز بوده است.
مسائل و پرسش‌های مربوط به علیت و اراده آزاد، عینیت گزارش‌های تاریخی، نظریه‌ی کنش و فردباوری روش‌شناختی، نسبیت باوری و جایگاه ارزش‌ها و داوری‌های ارزشی نیز با پرسش‌ها و مسائل مربوط به شناخت و تبیین در تاریخ پیوندی تنگاتنگ دارند و تا اواخر دهه‌ی 70، مشغله‌ی فکری اصلی اکثر افرادی که درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ می‌نوشتند، این گونه مسائل بود. مسائل نامبرده صرفاً در حریم تاریخ قرار ندارند وبه فلسفه، به معنای کلی آن، نیز مربوط می‌شوند. پس، مانند دوران کالینگوود، این پرسش بحث‌انگیز همچنان به قوت خود باقی است که: آیا تاریخ اساساً یک علم، هر چند ناقص (یک علم نابالغ یا ابتدایی مانند روان‌شناسی یا جغرافی)، است، یا چیزی کاملاً متفاوت؛ به اندازه ای متفاوت که هرگز به علم تبدیل یا با آن اشتباه نشود؟ این تفاوت، اگر وجود داشته باشد، در کجاست؟ آیا این تفاوت در حوزه‌هایی غیر از آنچه در قالب پرسش‌های بالا بیان کرده‌ام یافت می‌شود؟

4. اهمیت معنا

اخیراً پاسخ (یا، به بیان درست‌تر، شبه پاسخ‌هایی) به پرسش نامبرده داده شده است که مینک در همان مقاله‌ی معرفی شده در بالا به آن‌(ها) اشاره می‌کند. ولی مینک به این نتیجه می‌رسد که هر دو طرف بحث برخی چیزهای مهم را از قلم انداخته اند، زیرا بر این تصور بوده‌اند که تاریخ منحصراً با واقعیت‌ها یا رویدادهای جدا و ناپیوسته سروکار دارد. یک دسته استدلال می‌کنند که چنین واقعیت‌هایی را باید به وسیله ی قوانین کلی و عام تبیین کرد؛ یعنی نوع علمی تبیین. استدلال دسته‌ی دیگر این است که واقعیت‌های مورد نظر را می‌توان به شیوه‌ی متعارف و با موازین عقل سلیم تبیین کرد، همان‌طور که مثلاً امروزه رویدادی واحد و معین (آتش سوزی، حادثه‌ی جاده‌ای، نزاع) را تبیین می‌کنیم. رویدادهای تاریخی هیچ تفاوتی با رویدادهای کنونی ندارند، جز اینکه آنها متعلق به گذشته هستند. ولی تاریخ همیشه (یا حتی عمدتاً) با پدیده‌های واحد سرو کار ندارد. مینک این نکته را بیان می‌کند که آرا و احکام تاریخی اغلب "مختصر و فشرده" هستند؛ به این معنا که احکام واحدی هستند درباره‌ی مجموعه‌ای از بسیاری داده‌ها یا رویدادها. او این واقعیت را "‌ تاریخ تفسیری" می‌نامد.
امروزه مفهوم معنا جایگاهی محوری در فلسفه‌ی تاریخ دارد و در اندیشه‌ی کالینگوود هم حضور داشته است. او بر معنا به مفهوم قصد تأکید می‌کند و قصد را برای فهم و درک تاریخی بسیار اساسی می‌داند، زیرا قصد لازمه‌ی فعالیت کارگزار تاریخی و مورخ است. در جریان پژوهش، مورخ باید از مقاصد خود و کارگزارانی که مطالعه می‌کنند، آگاه باشد. از آنجا که، بر حسب تعریف، قصد ویژگی بخش یک کنش (چیزی متمایز از رفتار غریزی) است، مورخ نمی‌تواند کنش را درک کند مگر اینکه آن قصد را درک کند. به بیان کالینگوود، اگر "مورخ نمی تواند از عهده‌ی این کار برآید، بهتر است موضوع را رها کند،(Collingwood, 1944,p.76).
چنانکه پیشتر بیان کرده‌ایم، فلاسفه‌ی تحلیلی هم معنا، از جمله معنای واژه‌ها یا عبارت ها را مورد توجه و بررسی قرار می‌دادند. مثلاً ویتگنشناین اولیه چنین گرایش و علاقه‌ای داشت، هر چند در آثار بعدی خود ما را به بررسی کاربرد [‌واژه ها و عبارت ها] ترغیب می‌کند نه جست و جوی معنا. (4). او همچنین یادآور می‌شود که کاربرد را باید در "اشکال زندگی" گوناگون بررسی و ملاحظه کرد. از این رو متن، هم متن ساختاری و هم متن زنده (2) (Sitz im-Leben) لازمه ی درک و فهم تلقی شده است. البته معنا فقط برای فلاسفه اهمیت نداشته است. در دهه های اخیر انقلابی در حوزه‌ی زبان‌شناسی و مطالعات ادبی رخ داده است. این انقلاب نظریه ادبی و نقدگری را بسیار تحت تأثیر قرار داده است و عمدتاً از رشته‌ها و گرایش‌های جدید معنا‌شناسی (مطالعه ی معناها) و نشانه‌شناسی (مطالعه‌ی نشانه‌ها) سرچشمه می‌گیرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. از (Gardiner, 1959), (Stern, 1970) و (Iggers) هم می‌توان دیدگاه‌هایی مانند همین دیدگاه‌های قبلی در باره‌ی تاریخ استنباط کرد.
2. این واژه ممکن است به جریان رویدادها که در واقع رخ می دهد معطوف باشد (تاریخ‌1) یا به آنچه درباره آن رویدادها باور داریم و می نویسیم (تاریخ 2). گاهی این دو معنای متمایز را "تاریخ - چونان - رویداد" و "تاریخ - چونان- گزارش" می‌نامند.
3. این بحث نخست به صورت مقاله‌ای در 1942 منتشر شد.
4. متأسفانه هنوز نشریه‌ی مشابهی در انگلستان وجود ندارد، گرچه پیشنهادهایی مطرح شده است.
5. عبارتی مانند "اوضاع کاملاً روبه راه است؛ تفاوت میان کاربرد (می‌دانیم کِی و کجا به کار ببریم) و معنای آن (که مبهم است) را آشکار می کند.
6. textual contect & living contect.

منبع مقاله :
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفه‌ی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم